جمله به قدري تكاندهنده بود كه زن جوان مطمئن نبود درست ميشنود! مگر ميشد كسي با اين قساوت قلب وجود داشته باشد كه بچهاش را نخواهد. نميدانست چه بايد انجام دهد، با خود فكر كرد كمي سماجت و سرسختي همسرش را به راه ميآورد. اما واقعيت فرسنگها با تصورات زن فاصله داشت؛ نهتنها همسرش راضي به نگهداشتن كودك بيگناه نشد بلكه 3ماه بعد از تولد مسعود، پستچي نامهاي مهر و موم شده بهدستش داد، نامهاي كه حكايت از بيوفايي همسر و ترك هميشگي او داشت. حتي همسرش اجازه نداده بود كه به نام او براي پسرك شناسنامهاي گرفته شود و مسعود با تمام بيماريهايش درد بيمهري پدر را در قلبش يدك ميكشيد.
- كلكسيوني از بيماري ها
روزها ميگذشت و مسعود با دردهايي كه بر بدن داشت بزرگ ميشد. دردهاي مسعود يكيدو تا نيست، او كلكسيوني از بيماريها را دارد. مادر مسعود ميگويد:«هر دو پايش تنها 2 انگشت دارند آن هم به شكل يك توده است. شكاف بد كام و لب، ناشنوايي كامل يكي از گوشها و كمشنوايي گوش ديگر، عفونت قرنيههاي هر دو چشم بعضي مشكلات او است. بهخاطر شكاف لب و حفره ايجاد شده در بينياش نميتواند به خوبي غذا بخورد و مدام مواد غذايي وارد راههاي تنفسياش ميشود. از طرفي چون گوشهايش خوب نميشنود در گفتار هم مشكل دارد و بايد كلاسهاي گفتاردرماني برود».
دستهاي چروكيده و سوخته مادرحكايت از سن بالايي دارد، اما وقتي ميگويد كمتر از 35سال دارد، تعجبمان را برميانگيزد. صدايش ميلرزد، وقتي از پسرش حرف ميزند:«وقتي شوهرم ما را ترك كرد، خبري از او نداشتم تا اينكه چند سال پيش يكي از اقوام گفت او را در يكي از استانهاي اطراف ديده. ميگفت همسرم در گوشهاي از خيابان بر اثر مصرف موادمخدر جانش را از دست داده است. البته اين را مردم ميگويند، راست و دروغش را نميدانم اما هر اتفاقي كه افتاده باشد ديگر خبري از او ندارم».
- تلاش براي گرفتن شناسنامه
زن جوان سكوت ميكند و به پسري نگاه ميكند كه با تمام معلوليتهايش، ذهني خلاق دارد؛ پسري كه پاره تنش است. حاضر است تمام زندگياش را بدهد تا بچهاش بتواند مثل ساير بچهها زندگي عادي داشته باشد. چادر رنگي روي سرش را مرتب ميكند و با دستي پوست پوست شده و زبر اشكهايش را پاك ميكند و ادامه ميدهد:« شوهرم كه رفت، مسعود شناسنامه نداشت. به هر دري كه فكرش را بكنيد زدم، هر جايي كه فكرش را كنيد رفتم. باور كنيد هفتخان رستم را رد كردم تا توانستم براي مسعود شناسنامه بگيرم. گواهي ولادتش را از بيمارستان گرفتم، برگه طلاق را هم بردم. شناسنامه پسر بزرگم را نيز به دادگاه ارائه دادم. آنها هم باتوجه به زمان ولادت و طلاقم و همچنين حضور پسر بزرگم كه شناسنامه او به نام همسرم بود 2 سال قبل به پسرم شناسنامه دادند».
- زندگي در نقطه مرزي
وقتي پدر مسعود رفت، زن جوان ماند با 2 بچه كه تفاوت سنيشان 2 سال بود. اوايل با سوزن دوزي و خياطي روزگارش را ميگذراند. اما از آنجا كه سوزن دوزي خيلي وقت است منسوخ شده، ديگر كسي لباسهايي كه او ميدوخت را خريداري نميكرد. مادر مسعود ميگويد:«مشتريهايم به سمت لباسهاي امروزي رفتهاند و من ماندهام و دنيايي نداري. با هر سختياي بود توانستم اتاقي در نزديكي مرز ميرجاوه اجاره كنم؛ جايي كه مرز پاكستان است و فاصله زيادي با اين كشور ندارم. فقط خدا ميداند ماهي 70هزار تومان اجاره اين اتاق را چطور پرداخت ميكنم. تنها منبع درآمدم ماهي 50هزار توماني است كه كميته امداد امام خميني(ره) به ما ميدهد. خواستم عضو بهزيستي شوم، گفتند چون عضو كميته امداد هستي نميتواني عضو اين سازمان شوي. ماندهام چه كنم. هزينههاي درمان مسعود سرسامآور است. چون بيمارياش مادرزادي است و مرحله به مرحله با رشد او بايد درمان شود، هزينههاي زيادي ميبرد. از طرفي خرج و مخارج سنگين زندگي و اجاره خانه و قبض آب و برق و گاز هم هست. دكترها گفتهاند تنها گوش مسعود بايد 4عمل جراحي شود و يك عمل در سن 18سالگي روي غضروف بينياش انجام شود. انگشت هايش، لب و كامش و... نيز بايد جراحي شوند».
- درگيريهاي مدرسه
مشكلات مسعود و مادرش با گرفتن شناسنامه حل نشد؛ حالا كه 7سالش شده بود و ميتوانست پشت ميز مدرسه بنشيند، هم سن و سالهايش آزارش ميدادند. پسركي كه در تمام زندگياش طعم سختي را چشيده بود، با عشق و علاقه راهي مدرسه شد تا شايد مسير زندگياش از اين طريق تغيير كند. اما اينجا هم بخت با او يار نبود و زخم زبانها بازهم او را آزار ميدادند و روحش را آزرده ميكردند. زن جوان آهي ميكشد و ميگويد:«چون مسعود از نظر ذهني هيچ مشكلي ندارد و بسيار باهوش است، مدارس استثنايي او را ثبت نام نكردند. اما شكل و قيافه بچهام طوري است كه مدام بچهها مسخرهاش ميكنند. گاهي كتكش ميزنند. چند وقت پيش به كمك خانم خيري، پرونده پزشكي مسعود را به دكتري نشان دادم. دكتر گفت پسر شما مبتلا به سندورم نادري به نام ادوارد است. دكتر ميگفت از هر ۶۰۰۰ تولد يك نوزاد با اين بيماري به دنيا ميآيد. بيشتر جنينهاي مبتلا به اين بيماري بهدليل نقايص قلبي و كليوي قبل از تولد ميميرند اما بعضي از آنها با بيماريهاي زيادي به دنيا ميآيند».
- شما چه ميكنيد؟
مسعود پسر بچهاي است كه با ناتواني جسمي به دنيا آمده و پدرش رهايش كرده است.او حالا نيازمند خدمات درماني و بهداشتي است. شما براي كمك به او چه ميكنيد؟
پيشنهادهاي خودرا به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره 84321000 تماس بگيريد.
نظر شما